محل تبلیغات شما



دلم برايت تنگ شده.

وقتهايي كه دلم تنگ تو ميشود، به آن چمدانِ هميشه آماده ي دم در نگاه ميكنم .

همه چيز مهياست، فقط كافيست بردارم و به سمت تو حركت كنم.

اما چمدان آنقدر سنگينِ خاطرات زخمي و كهنه شده كه توان بلند كردنش را ندارم.

كاش ميشد كمي از آن دردهاي روزهاي اخرِ ِبا تو بودن را از چمدان در بياورم و سفرم را آغاز كنم.


شايد روزي يادت به من بيفتد و لبخند بزني ، بعد به فكر فرو ميروي ، براي خودت يك فنجان قهوه ميريزي روي همان صندلي كنار پنجره بهياد خودمان مينشيني و روبرويت همان درخت چنار را ميبيني كه رازدارمان بود و حالا برگهايش زرد و زمخت شدند . 

ياد روزي مي افتي كه هراسان به خانه ات آمدم و از كيف قاپي برايت تعريف كردم كه كوله پشتي ام را كند و برد. وتو مرا روي همانصندلي نشاندي و روبرويم ايستادي و تجويز چند نفس عميق كردي. دستهايت را دور گردنم حلقه كردي و آرام در گوشم گفتي : از هيچچيز نترس. من هميشه هستم. گور پدر كيف قاپ ، گور پدر كوله پشتي. من هستم . . 

آه. ديدي نبودي، ديدي نماندي. . 

 

قهوه ات تمام ميشود ، از روي صندلي بلند ميشوي .پرده را ميكشي . من ميدانم چرا، چون از درخت چنار خجالت ميكشي، او شاهدجمله "من هميشه هستمت "بود. .

دلم نه براي تو. دلم براي تك تك برگ هاي چنار كه گوش هاي شنوايي داشتند تنگ شده.


 

آه تلخِ شيرين من ، 

دلتنگي تا پيش از تو معناي ديگري داشت، سوز غم نداشت، درد فراق نداشت، خيالپردازي نداشت، عرق سرد نداشت، بي خوابينداشت.فقط من بودم و خودم.و به دوست يا نزديكي فكر ميكردم كه تمناي بودنش را داشتم.

اما تو كه آمدي و عمر بودنت به عمر گل قاصدكي ميماند كه باد رهايش كرد. ، همه چيز عوض شد.

حتي معني دلتنگي، 

دلتنگ شدن واژه اي شد كه كتاب صد صفحه اي عاجز بود از توصيفش.

خط به خط آن كتاب را ميتوانم بدون مكث برايت بگويم. چون سالهاست روزي چند بار مرورش ميكنم. 

سالهاست تجربه اش ميكنم، لمسش ميكنم 

شايد روزي اگر فرزندي داشتم كه خواستم معني دلتنگي رابرايش توضيح دهم ، تو را از دور به او نشان دهم و بگويم او را ببين. او خوددلتنگيست. او كتاب صد صفحه ايست. او . تلخِ شيرين من است. .


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها