شايد روزي يادت به من بيفتد و لبخند بزني ، بعد به فكر فرو ميروي ، براي خودت يك فنجان قهوه ميريزي روي همان صندلي كنار پنجره بهياد خودمان مينشيني و روبرويت همان درخت چنار را ميبيني كه رازدارمان بود و حالا برگهايش زرد و زمخت شدند .
ياد روزي مي افتي كه هراسان به خانه ات آمدم و از كيف قاپي برايت تعريف كردم كه كوله پشتي ام را كند و برد. وتو مرا روي همانصندلي نشاندي و روبرويم ايستادي و تجويز چند نفس عميق كردي. دستهايت را دور گردنم حلقه كردي و آرام در گوشم گفتي : از هيچچيز نترس. من هميشه هستم. گور پدر كيف قاپ ، گور پدر كوله پشتي. من هستم . .
آه. ديدي نبودي، ديدي نماندي. .
قهوه ات تمام ميشود ، از روي صندلي بلند ميشوي .پرده را ميكشي . من ميدانم چرا، چون از درخت چنار خجالت ميكشي، او شاهدجمله "من هميشه هستمت "بود. .
دلم نه براي تو. دلم براي تك تك برگ هاي چنار كه گوش هاي شنوايي داشتند تنگ شده.
نامه , دلم براي تك تك برگ هاي چنار كه گوش هاي شنوايي داشتند تنگ شده ,دلم نه براي تو ,من هميشه هستمت ,دوم ,ياد ,نامه دوم ,دوم به , دلم براي تك تك برگ هاي چنار كه گوش هاي شنوايي داشتند تنگ شده نامه ,دلم نه براي تو دلم براي تك تك برگ هاي چنار كه گوش هاي شنوايي داشتند تنگ شده ,بود دلم نه براي تو
درباره این سایت